عضويت | ورود | IR فارسی

مشخصات من

asma3987

آخرين ورود: 8 سنة
آخرين پوسته سازی: 9 سنة
کشور:
جنسيت: زن
سن: 25

Anonymous Identity

اطلاعات بيشتر درباره من

وابستگی: خصوصی
برای يافتن تشابهات بر روی نشانه ها کليک کنيد

My Photos

You need to sign in first before view photo of your friend!

بازديد کنندگان جديدبيشتر >>

  • 8سنة
  • 8سنة
  • 8سنة
  • 8سنة
  • 8سنة
  • 8سنة
  • 8سنة

چه کسی از پوسته من استفاده کردهبيشتر >>

هنوز ثبت نشده

OwnSkin In-A-Box


دفتر يادداشت من (7) ورود به دفتر يادداشت

asma3987
9 سنة
اين روزا شرمنده دِلَـــ♥ــــم هستمواسه دلتنگيــــــــــاشواسه غُـــــــــرُورشواسه شكستنــــــــــشجَوابــــــی ندارم...اين روزا شرمنده چِشـــــــــــــــای خيسم هستم ...اين روزا يه بغــــــــــض تو گلومه كه حَتی اَشكامــــــــــم مَرحَمِش نيستخدايــــــــــا اين روزا تموم نميشن؟؟؟????
asma3987
9 سنة
✘یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشموبغل کرده بودم ✘✘داشتم خاطراتمونو مرور میکردم..✘✘باخودم گفتم الان باکیه؟؟✘✘کجاس؟✘✘چی پوشیده؟.✘✘به عکساش خیره شدم...✘✘دیدم پیام دارم...✘✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله ی هیچکی ونداشتم...✘✘اما تاچشمم به فرستنده خورد درجاخشکم زد..✘✘چندبار اسمشو خوندم....✘✘تمام خاطراتش اومد جلوچشمم....✘✘حتی اخرین حرفش که بهم گفت هری...✘✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘✘نوشته بود«دوست دارم دیوونه».....✘✘لحنش مثل همون موقعا بود.....✘✘بااین حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»✘✘بالبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم..✘........✘نوشت☜«ببخشید اشتباه شد»☞✘
asma3987
9 سنة
وقتی ازعشقت جدامیشی...♥اولش داغی...♥میگی بیخیال بابادنیاروعشقه...♥یه چندساعت که میگذره...♥هی تندتندگوشیتوچک میکنی...♥عصبی میشی...♥میری اس ام اسایی ک داده بودروهمشونوچندبارازاول میخونی...♥میری توگالری وبه عکساش نگاه میکنی...♥یدفعه گوشیتومیذاری کناروخیره میشی به روبه روت...♥فکرمیکنی...♥به همه چی...♥الآن کجاس؟! ♥چی کارمیکنه؟!♥اونم دلش برای من تنگ شده!؟♥اونم داره کم کم،کم میاره؟!♥چی شداون دوستت دارم گفتنا؟!♥اون عشقم گفتنا...اون قول وقرارا؟!♥حالامیری توخاطراتت دنبال نشونی بگردی که ببینی واقعاعاشقت بوده یانه...♥
asma3987
9 سنة
ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــﺸﺎﻥ " ﺩﺍﺭﻡ" ﻏﻤﮕﯿـــــــــــــــــﻨﻢ " ﻣﯿﮑﻨﺪ ...ﮔﺎﻫﯽ " ﺩﻟــــــــــــــــــﻢ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ،ﮔﻮﺷﻪ " ﻟﺒـــــــــــــــــﺸﺎﻥ " ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﺎﺷﺎﯾﺪ " ﺧﻨـــــــــــــــﺪﻩ " ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺎﯾﺪ ...ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ " ﺩﺳﺘـــــــــــــــﻢ " ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ،ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻭﺭﻡ ﺑﻪ " ﺩﻧـــــــــــــــــــﯿﺎ " ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،ﻋﺠﯿﺐ " ﺗـــــــــــــــــﻠﺦ " ﺍﺳﺖ .
ارتباط با ما | Blog | Translation | مقررات استفاده از سايت | خط مشی سايت

沪ICP备06061508号
© 2006 OwnSkin.com کپی رايت    
-
گنجايش بارگذاری
اين يک خطا در گنجايش بارگذاری است